فرداش!!!
– شام چی دوس داری برات بپزم؟
+ کتلت
– باشه برات درست میکنم اونم چه کتلتیــــیــ..
«شب شام کباب خوردیم»
فرداش
– بیا بریم برات خرید کنم
+ باشه
«برای خودش خرید کرد»
فرداش
– یادم باشه بیدار شدم یه چیزی بهت بگم
«بیدار شد چیزی بهم نگفت»
دسامبر 31, 2013 در 11:22 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
فرداش!!!
– شام چی دوس داری برات بپزم؟
+ کتلت
– باشه برات درست میکنم اونم چه کتلتیــــیــ..
«شب شام کباب خوردیم»
فرداش
– بیا بریم برات خرید کنم
+ باشه
«برای خودش خرید کرد»
فرداش
– یادم باشه بیدار شدم یه چیزی بهت بگم
«بیدار شد چیزی بهم نگفت»
دسامبر 31, 2013 در 11:22 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
قطار ایستاد
ایستگاه رفت
من جا ماندم
از ایستگاه
اینبار !!!!!!
هیچ چیزی همیشگی نبود
دسامبر 31, 2013 در 11:21 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
اینکه توقع داشته باشی زندگی باهات خوب باشه چون تو باهاش خوبی…مثل اینه که توقع داشته باشی یه گرگ تو رو نخوره، چون توام اونو نمی خوری!
دسامبر 31, 2013 در 11:20 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻭﻝ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺳﻄﺢ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ ، ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻄﺢ ، ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ…
دسامبر 29, 2013 در 11:36 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
از: من
به: خدا
با سلام و احترام
«خدایا تو آنی که آنی توانی تپانی جهانی ته استکانی»
صرفا جهت یادآوری…گفتم که یادت انداخته باشم
دسامبر 29, 2013 در 11:35 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
– ورودی هفتاد و پنج تهرانی؟اون موقع خود پرفسورشمس هم دستش به کار بود..تازمان شما خوب بود بعد از اون همه چی خراب شد…من سال شصت و هفت جنرالم رو گرفتم..سه سال آمریکا بودم شما که الان برید هم فایده نداره…زمان جنگ حداقل دویست تا رزمنده رو از کوری نجات دادم…گفتی ورودی هفتاد و پنج تهرانی؟
+ من حرفی نزدم
-خب ورودی هفتاد و پنج تهرانی؟
+ فرقی میکنه ورودی چه سالی هستم؟
– پسر جون سوال رو با سوال جواب نمیدن از نزاکت به دور هست
+ راستش اصلا برام مهم نیست از جوابم خوشت بیاد یا نه…برامم مهم نیست بهت برمیخوره یا نه..
دسامبر 29, 2013 در 11:35 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
خیلی سخته منتظر قاصدک باشی…توو جایی که هیچ بادی نمیاد…هر بادی هم که بیاد تو رو میبره بجای اینکه قاصدکی بیاره…
دسامبر 29, 2013 در 11:34 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
هیچ پرنده ای نیازمند افتادن عکسش در آب نیست…آب، عکس آسمان و پرنده را برای دلتنگی خودش میگیرد…!
خعیلی مهم…خعیلی…!!
دسامبر 29, 2013 در 11:34 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
به دست آوردن چيزی كه دوست داری سخت نيست، مشكل اينه چيزی رو كه به دست آوردی بازم بتونی دوست داشته باشی…!!!
دسامبر 29, 2013 در 11:34 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
نبر ولتاژش و بالا
نزن شوک من دلم خونه
همین جایی که شوک میدی…..دلم نیست خونه ی اونه!!
دسامبر 29, 2013 در 11:33 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
محبت را میگذراند پای احتیاج..
صداقت را میگذراند پای سادگی..
سکوتت را میگذراند پای جای نفهمی..
نگرانیت را میگذراند پای تنهایی..
وفاداریت را پای بی کسی..
و آنقدر تکرار می کنند که خودت باورت میشود که تنهای بی کسی و محتاج ….
و این داستان همچنان منتقل میشود از نسلی به نسل دیگر…و از شخصی به شخص دیگر..
دسامبر 29, 2013 در 11:33 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
پائیز را دوست دارم…
چون معافم میکند از پنهان کردن دردی که در صدایم میپیچد..
اشکی که در نگاهم می چرخد..
و همه فکر می کنند سرمــــــــــا خوردم ام..
دسامبر 29, 2013 در 6:39 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
همیشه ساده ترین ها نمره کمتری داره…سخت ترها..نمره بیشتری داره…..
دقیقه اول وقت اضافه
دسامبر 29, 2013 در 6:24 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن !
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری…….یا جمله ای مثل : چیزی شده ؟!چیزی هست بگو ما هم بدونیم؟!
دسامبر 29, 2013 در 6:23 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
دستی که داس برداشته بود همان دستی بود که گندم را کاشته بود ..
دسامبر 29, 2013 در 6:20 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
من رودخانهام
گرداب نباش که مرا بگردانی، بترسانی، بلرزانی
من رودخانهام ، بسترم باش
دسامبر 29, 2013 در 6:19 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
تشنگی را با آب مسموم تسکین بخشید…افسوس…
به هر حال حق انتخاب داشت..
دسامبر 29, 2013 در 6:17 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
یادته میگفتی نفستم ؟چی شد بند اومدم ؟زدی تو کار تنفس مصنوعی اونم دهن به دهن با غریبه
دسامبر 29, 2013 در 6:17 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
بعضیا هم هستن حوصلشون که سر میره … فکر می کنن دلشون تنگ شده !! 😐
دسامبر 29, 2013 در 6:03 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
به ﻫﻤﻪ ﯼ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﻭ ﻭﺭﺕ ﺑﮕﯽ :ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﻧﯿﺴﺘﯽ ….
دسامبر 29, 2013 در 6:03 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺖ ﭘﻮﻝ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﻗﺼﺎﺑﯽ ﺳﺮﻩ ﮐﻮﭼﺘﻮﻧﻢ ﺑﻬﺖ ﺩِﻝ ﻧﻤﯿﺪﻩ ﭼﻪ ﺑﺮﺳﻪ ﺑﻪ………… ت …
دسامبر 29, 2013 در 6:02 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
ماهی قرمز توی تنگ!!، حسرت ماهیهای حوض!! را میخورد…
بیچاره، دریا که ندیده است!
دسامبر 29, 2013 در 6:02 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
خیلی تعریفش را میکردند…که خیلی دل و جگر دارد…
اولین کسی که به تورش خورد گفت:
چار سیخ جیگر ازش گرفت
دسامبر 25, 2013 در 2:05 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
دهاتشون کوچیک بود…همه میدیدنش…
اومد شهر
فکر کرد چون شهر بزرگه …کسی به کسی نیست…..پس دیده نمیشه ….اسمش رو گذاشت عم قیزی…صداش زد… ی د ا ز ا
دسامبر 25, 2013 در 1:22 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
از پیغام گذاشتن روی تلفن بدم میاد…نشده تابحال کسی پیغامی از من روی تلفن بشنوه…
اسن وقتی میبینم تلفن میره رو منشی سریع قطع میکنم تلفنم رو…
الانم….خودش نیست…روی منشی گذاشته..منشی از حفظ داره حرف میزنه…چیزایی که بهش دادن..چیزایی که بهش گفتن بگه…
قطع میکنم…
به امید روزی که خودش برداره ولی….کار از کار هم نگذشته باشه…
کاملا واقعی..
امروز ساعت دوازده و نیم بوقت س ک و ت
برگ
از درخت
خستهـ میشهـ
پاییز بهونهـ استـ
دسامبر 19, 2013 در 6:19 ب.ظ. (l3e$tl3OrN)
دروغگوی خوبی نیستی…ولی به احترام دوست داشتن گوش میکنم دروغهاتو…